خب خب خب

اینجوری شروع کنم که دیشب من با همون دوستم که خدمتتون عرض کردم بعد از مدتها رفتیم بیرون،از اتفاقات جالبش میتونم از اون پسری بگم که با یه خرس اندازه خودش داشت وسط چهارباغ راه میرفت و من قهقهه میزدم از خنده.

ما رفتیم بیرون شب قبلش هم کلی راجب مساعلمون حرف زدیم

دیشبم که رفتیم بیرون و حرف زدیم 

کلا به این نتیجه رسیدم که ببخشم و فراموش کنم هرچی بوده رو،چون من واقعا خودش و این رفاقت رو دوست دارم،هنوزم قابل اعتماد ترین فرد زندگیمه ونمیتونم کسی رو جایگزینش کنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها