در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی

هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه همساده هجوم بردیم و با زاری و التماس ازشون خواستم برم حیاتشون مینامو بگیرم، همساده هم از چهره برافروخته و پر از ترس من ترسیده و با نهایت خوش رویی و احترام من رو به حیاتشون همراهی کرد، مینام هم مودبه تا صداش کردم و قفسش رو نشونش دادم خودش دووید اومد تو قفس و دل من نیز به ارامش رسید و خوشنود و تشکر کنان از همساده بابت هجوممان از خانه همساده خارج شدیم و به خانه خودمان امدیم

پ. ن:مینا:مرغ مینا 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها